ریحانه دست آبجی رو گاز میگیره
سلام خوشمل آبجی: خوبی؟دلم برات یه دره شده...ولی عوضش فردا میام طبس... جمعه ی هفته ی پیش بود.به خاطر اینکه مامانی به کاراشون برسند تصمیم گرفتم تو رو ببرم بیرون... با مهدی آقا(همسر بنده)رفتیم بیرون.وقت اذون بود به مهدی گفتم ما رو ببره مسجد صاحب الزمان(عج) نماز بخونیم... تقریبا قسمت زنونه خالی بود.رفتم صف اول نشستم تو رو هم گذاشتم جلوم و چند تا مهر جلوت گذاشتم تا بازی کنی... وسطای نماز بود که یه دفعه چشمم بهت خورد دیدم ای داد بیداد،یه تیکه از مُهر رو کَندی و داری می خوری.دست کردم تو دهنت که مهر رو در بیارم ،یه گاز جانانه از دستم گرفتی (به طوری که بدنت میلرزید) یه لحظه فکر کردم داره از دستم خون میاد(اوج شدت گا...