ریحانه ساداتریحانه سادات، تا این لحظه: 14 سال و 3 روز سن داره

ღریحانه با طعم عسلღ

گرفتاری های ریحانه!

ریحانه در حال چایی خوردن آبجی فهیمه:ریحانه جون سلاااااااااااام... ریحانه همچنان در حال چایی خوردن آبجی : ریحانه خوبی؟ و باز هم ریحانه در حال چایی خوردن. آبجی: ریحانه آبجی رو بوس نمی کنی؟ ریحانه(در حالیکه نعلبکی(!) چای رو به سمت دهانش می بره.) : الان دارم چایی می خورم! آبجی فهیمه :   :|  :o   سن ریحانه در زمان این خاطره: ٢ سال و ٥ ماه ...
17 مهر 1391

01

گفتگوی تلفنی ریحانه و آبجی فهیمه.   ریحانه: آجی سلام عوبی(خوبی) ها؟ من: سلااااام گلم...تو خوبی؟ ریحانه: هاااا...هدی عوبه ها؟ اونجایه؟؟؟ من: آره عزیزم هدی هم خوبه.من باید برم عزیزم کاری نداری؟ ریحانه: اُدافظ (خداحافظ)
19 مرداد 1391

1

سلام: خوبی نفس آبجی؟؟؟ خییییییلللللللللللیییی دلم میخواد بیام و برای وبت بنویسم.اما متاسفانه فرصت نمیشه... خوشگلم بزرگ که شدی از داداش علی حتما به خاطر این نیومدن هاش گِله کنی هااااااااا.... ببین من با این وضعم سعی می کنم بیام و برای وبت پست بزارم. راستی...چند شب پیش خودم قیچی به دست شدم و موهاتو کوتاه کردم.بابایی از کارم راضی بودن و گفتن دیگه از این به بعد خودم موهاتو کوتاه کنم. دیگه برات بگم که هر چی توی مهد باهات کار میکنن که بگی اسمت ریحانه هستش نه زهرا...کوتاه نمیای که نمیای... خیلی بلایی... تا یه آهنگ شاد میزارن شروع می کنی به قر دادن... با علی خیلی جوری...صبح ها که از خواب پا میشی اول میری سراغ داداشی و هی صداش م...
28 آبان 1390

اندر احوالات ریحانه جیگر

ریحانه جونم سلام: امروز اومدم بازم از شیطنت ها و شیرین کاری هات بنویسم... عرض به خدمتتون که حســــــــــــــــابی زدی تو خط کنجکاوی...میخوای همه چی رو از خود کنی.... مثل بابای ستایش دستات رو به طرف پایین میگیری و میگی: اُبداد(افتاد) عینک دوی به چشمت می زنی و بعد از چند بار مامان مامان گفتن،وقتی مامانی نگاهت میکنن میگی: هه .و اشاره به چشمات میکنی...(منظورت اینه که ببین چه خوشمل شدم...) هر وقت ازت می پرسیم اسمت چیه،با یه لحن شیرین و خاصی میگی: زَرا (زهرا) ... فکر کنم باید به فکر یه شناسنامه ی جدید برات باشیم. چند روزی بود که سرما خورده بودی و نفست بالا نمیومد..آخه بینیت کیپ شده بود...همش نق می زدی و گریه میکردی. رفتیم ب...
20 مهر 1390

تاخیر طولانی مدت

     سلام سلام سلام: از اون جایی که داداش علی ناقلا به وب سر نمی زنه   ...مجبورم خودم بیام و از شیرین کاریهای ریحانه نفس بنویسم. 1-ریحانه خانم دیگه الان به خوبی راه میره و کلی شیطونی می کنه. 2-هر کس از هر جا که وارد میشه ، ریحانه کوشولو با اون زبون شیرینش بهش سلام می کنه و می گه: دَ لااااااااام 3- چند روز پیش موچین منو برداشته بود و به ابروهاش میزد...از تعجب چشمام زده بود بیرون ...واقعا باهوشه.... 4- روز قدس ریحانه پیش من موند و مامان و بابا رفتن راهپیمایی...ریحانه کوچولو خیلی زود از خواب بیدار شد و منم مجبور شدم پا به پاش بیدار بمونم...براش تخم بلدرچین درست کردم و بهش دادم...موقعی که خراب کرده بود...
6 شهريور 1390

ریحانه دست آبجی رو گاز میگیره

سلام خوشمل آبجی: خوبی؟دلم برات یه دره شده...ولی عوضش فردا میام طبس... جمعه ی هفته ی پیش بود.به خاطر اینکه مامانی به کاراشون برسند تصمیم گرفتم تو رو ببرم بیرون...   با مهدی آقا(همسر بنده)رفتیم بیرون.وقت اذون بود به مهدی گفتم ما رو ببره مسجد صاحب الزمان(عج) نماز بخونیم... تقریبا قسمت زنونه خالی بود.رفتم صف اول نشستم تو رو هم گذاشتم جلوم و چند تا مهر جلوت گذاشتم تا بازی کنی... وسطای نماز بود که یه دفعه چشمم بهت خورد دیدم ای داد بیداد،یه تیکه از مُهر رو کَندی و داری می خوری.دست کردم تو دهنت که مهر رو در بیارم ،یه گاز جانانه از دستم گرفتی (به طوری که بدنت میلرزید)  یه لحظه فکر کردم داره از دستم خون میاد(اوج شدت گا...
9 خرداد 1390

چه کارایی بلدی شیرینم.

سلام جیگر طلا: ناقلا پیشرفت کردی و ما خبر نداشتیم... ۱-با شروع دعای((اللهم کل لولیک الحجه بن الحسن))سریع دستات رو به حال دعا می گیری بالا و خودتو به عقب و جلو تکون میدی.   ۲-با شنیدن صدای((حسین،حسین))شروع به سینه زنی می کنی   ۳-از دست زدنات که دیگه نگو....   ۴-دستمال کاغذی میگیری دم بینیت و فین می کنی...   ۵-آهان...یه چیز دیگه... دایی رحمان یه شعر یادت داده که الانم مامان دارن برات می خونن... ببعی میگه..بع بع دمبه داری..نع نع پس چرا میگی:بع بع البته تو فقط بع بعاشو میگی...سعی میکنی اِدامش رو هم خودت بخونی ولی ....   ...
2 ارديبهشت 1390
1