من برگشتم!
سلاااااااااااااااااااام:
این منم...آبجی خانم....بعد از ا ماه دوری از وبلاگ آبجی ریحانه،بالاخره برگشتم.
وااااای نمی دونید چقدر دلم برای اینجا تنگ شده بود
توی این مدت کلی اتفاق افتاد که قرار بود علی اقا به سمع و نظرتون برسونند ...اما نه این که خیلی به درس و مدرسه اهمیت می دن،فرصت نشد تشریف بیارن و چند تا پست مشت بزارن...
اونقدر نگران درس و مدرسشه که،حتی ساعت 5/3 نیمه شب موقعی که می خواستیم بریم بیرجند تا برسیم به عقد دختر عمه جون(تو پست های قبلی در موردش توضیح دادم.)حاضر نشد بیاد و با وجود این که می ترسید شب تنها توی خونه بمونه ...اما این ترس رو به جون خرید و یکه و تنها موند تو خونه تا به درسهاش برسه(جای تحسین داره،نه؟)
جالب اینجاست که بدونید من و علی اصلا از این جهت شباهتی به هم نداریم...
من از درس خوندن بیزارم و منتظر فرصتی هستم که از زیرش در برم..اما علی نه علاوه بر این که کلی کارهای جنبی انجام میده،درسش رو هم به موقع می خونه و یکی از شاگردان ممتاز کلاسشونه...
همه من رو به عنوان شاگرد فعال و همه فن حریف(جنبه ی مثبتش رو در نظر بگیرید)می دونن..و به حالم تاسف می خورن که تو با این هوش و استعدادی که داری چرا درس نمی خونی؟
و من هم جواب می دم : من اصولا به کارهایی علاقه دارم که آدم بخواد هی واسش بدوه..و یک جا نشین نباشه.مثل تئاتر،نیروی انتظامی و ...این جور کارهای پر هیجان...
خلاصه که کلا آدم فعالی هستم و یه جورایی توی مجالس شب نشینی و خانودگی و دوستانه گل سر سبد هستم(البته از نظر دوستان).
از عروسی فاطمه جونم بگم ک خیلی خوش گذشت و جای شما واقعا خالی بود...نمی دونید چه عروسی شده بود.عینهو فرشته ها...منم که عاطفی،هی قربون صدقش می رفتم...
دیگه فکر کنم زیاد حرف زدم...بریم سراغ عکس های ریحانه کوشولو:
این عکس مربوط به شب تولد ریحانه کوچولوئه که داداش علی براش بادکنک خریده و داده دستش.
اینم عکسی هست که ریحانه کوشولو و بابایی ناناز تو حرم امام رضا(ع)گرفتند.این مربوط به روزیه که رفتیم تشییع پیکر شهید برونسی...وای نمی دونید چه جمعیتی اومده بودند.
این هم عکسیه که عمو مهدی(همسر بنده)از ریحانه خانومی گرفتند.این عکس رو در راه بازگشت به خونه گرفتند...
اینجا ریحانه خانومی داره واسه آبجی فهیمش می خنده...آبجی جیگرتو بخوره،عسل بلا
و پایااااااااااااااااااان.
منتظر نظرات خوبتون هستم.مواظب دلاتون باشید