ریحانه ساداتریحانه سادات، تا این لحظه: 14 سال و 24 روز سن داره

ღریحانه با طعم عسلღ

مشهد+سوغاتی برای ریحانه کوچولو

سلللللللللللااااااااااام: من اومدم...جاتون خالی توی تعطیلات رفتیم مشهد... خیلی خوش گذشت. رفتیم سد چالیدره خیلی جای قشنگیه..البته شبش قشنگ تره...حتما یه سر برید. رفتیم کافه سنتی...پارک ملت...و.... البته همه ی اینا بدون ریحانه کوشولو بود.آخه من و شوشو رفتیم... برای ریحانه کوچولو چند دست لباس گرفتم که عکسشو اینجا میزارم اینم یه سری عکس از ریحانه خانومی در تاریخ 17 خرداد 90 ...
18 خرداد 1390

ریحانه دست آبجی رو گاز میگیره

سلام خوشمل آبجی: خوبی؟دلم برات یه دره شده...ولی عوضش فردا میام طبس... جمعه ی هفته ی پیش بود.به خاطر اینکه مامانی به کاراشون برسند تصمیم گرفتم تو رو ببرم بیرون...   با مهدی آقا(همسر بنده)رفتیم بیرون.وقت اذون بود به مهدی گفتم ما رو ببره مسجد صاحب الزمان(عج) نماز بخونیم... تقریبا قسمت زنونه خالی بود.رفتم صف اول نشستم تو رو هم گذاشتم جلوم و چند تا مهر جلوت گذاشتم تا بازی کنی... وسطای نماز بود که یه دفعه چشمم بهت خورد دیدم ای داد بیداد،یه تیکه از مُهر رو کَندی و داری می خوری.دست کردم تو دهنت که مهر رو در بیارم ،یه گاز جانانه از دستم گرفتی (به طوری که بدنت میلرزید)  یه لحظه فکر کردم داره از دستم خون میاد(اوج شدت گا...
9 خرداد 1390

مادرم روزت مبارک!

سلام مامان گلم:   روزت مبارک...      می دونستی که تو بهترین مامان دنیایی؟چه شب ها که تا صبح واسه ی بچه هات بیدار نموندی. چه غصه هایی که برای ما نخوردی،چه رنجهایی که برای ما نکشیدی...     دلم می خواد بشینم و یه دل سیر نگات کنم...     اون نیمه شب هایی که برای خوندن نماز شب بیدار میشی،اون لحظه های زیبا و خالصانه عبادت و راز و نیازت با خدا...رفتار صبورانه و عاقلانت با بچه هات،از خود گذشتگی های بی حد ومرزت و .... همشون گواه روشنی بر خوبی و پاکی تو هستند. چی بگم از تو که حتی کلمات برای توصیف خوبی هات عاجز موندند.... فقط یک خواسته ازت دارم:روز قیامت شفاعت منو پیش خدا بکنی....یه ...
3 خرداد 1390

من برگشتم!

سلاااااااااااااااااااام: این منم...آبجی خانم....بعد از ا ماه دوری از وبلاگ آبجی ریحانه،بالاخره برگشتم. وااااای نمی دونید چقدر دلم برای اینجا تنگ شده بود   توی این مدت کلی اتفاق افتاد که قرار بود علی اقا به سمع و نظرتون برسونند ...اما نه این که خیلی به درس و مدرسه اهمیت می دن،فرصت نشد تشریف بیارن و چند تا پست مشت بزارن... اونقدر نگران درس و مدرسشه که،حتی ساعت 5/3 نیمه شب موقعی که می خواستیم بریم بیرجند تا برسیم به عقد دختر عمه جون(تو پست های قبلی در موردش توضیح دادم.)حاضر نشد بیاد و با وجود این که می ترسید شب تنها توی خونه بمونه ...اما این ترس رو به جون خرید و یکه و تنها موند تو خونه تا به درسهاش برسه(جای تحسین داره،نه؟) ج...
1 خرداد 1390

تولد مامان جونی

سلام: فقط اومدم یه چیزی بگم و برم... امروز تولد مامان جونمــــــــــــــــــه.... بوس بوس...   انشالله صد و بیست ساله شی مامان گلم...خیلی دوستت داریم...هممون. ...
21 ارديبهشت 1390

معذرت!

سلام ریحانه ی آبجی: دلم خیلی برات تنگ شده عزیزم      ..ولی انشالله امروز میام پیشت. خوشگل آبجی من دیگه از این هفته در گیر امتحاناتمم ...و نمی تونم زیاد به وبت سر بزنم گل نازم... ولی انشالله بعد کنکور قشنگ یه رونقی به وبت میدم گلم..باشه؟ دوستت دارم...بوس بوس  ویه معذرت خواهی از همه ی خاله های گل که جویای احوال من بودن و پرسیدن چرا دیگه نمیای...ببخشید خاله ها...تا بعد کنکور دیگه نمیام...شاید به داداشم بگم بیاد آپ کنه...ممنون خدانگهدار...برام دعا کنیــــــــــــــد ...
13 ارديبهشت 1390