ریحانه ساداتریحانه سادات، تا این لحظه: 14 سال و 13 روز سن داره

ღریحانه با طعم عسلღ

مهمونی

سلام جیگیلی آبجی: خوبی نفس؟؟؟من باز از پیشت رفتم..خیلی دلم گرفته. دیروز اما خیلی به هممون خوش گذشت...خیلی ذوق کرده بودی از این که دختر دایی و دختر خاله هات دور و برت بودن...همش می خندیدی..قربون اون خنده هات برم... راستی امروز سالگرد ازدواج مامان و باباست.من از همین جا بهشون تبریک می گم   ...
3 ارديبهشت 1390

چه کارایی بلدی شیرینم.

سلام جیگر طلا: ناقلا پیشرفت کردی و ما خبر نداشتیم... ۱-با شروع دعای((اللهم کل لولیک الحجه بن الحسن))سریع دستات رو به حال دعا می گیری بالا و خودتو به عقب و جلو تکون میدی.   ۲-با شنیدن صدای((حسین،حسین))شروع به سینه زنی می کنی   ۳-از دست زدنات که دیگه نگو....   ۴-دستمال کاغذی میگیری دم بینیت و فین می کنی...   ۵-آهان...یه چیز دیگه... دایی رحمان یه شعر یادت داده که الانم مامان دارن برات می خونن... ببعی میگه..بع بع دمبه داری..نع نع پس چرا میگی:بع بع البته تو فقط بع بعاشو میگی...سعی میکنی اِدامش رو هم خودت بخونی ولی ....   ...
2 ارديبهشت 1390

عمو باقر

سلام شیرین عسل: دیروز بابایی رفتن دنبالت و آوردنت خونه...کلی با هم بازی کردیم....کلی هم عکس گرفتیم... ظهر هم رفتیم سر خاک عمو باقر...۲بهمن۸۹ فوت کردند...وقتی تو ۱۰ ماهت بود. عمو باقر عموی آخری بود که با زن و بچش تو روستای خور از توابع بیرجند زندگی میکرد...خانمش ۴ماهه حامله بود که عموی ۳۵ ساله ی ما به سوی خدا پر کشید...البته یه دختر ۱۱ساله هم به اسم معصومه داره...همه دوستش داشتیم..کلی جمعیت اومدن پُرسه..همه ضجه می زدند...هیچ کس باورش نمی شد که عمو فوت کرده...توی نیروی انتظامی کار می کرد..از سرکار که بر میگشته میره زیر تریلی... خوشگل آبجی نمی خوام با این حرفها ناراحتت کنم...ولی دوست دارم که بدونی... عمو تو رو خیلی دوست داشت ...خی...
2 ارديبهشت 1390

پیشم نیستی

سلام گلم: من دیشب خونه ی عمه خوابیدم،صبح که اومدم دیدم نیستی.چون مامانی می خواست بره سرکار...شما رو برده پیش زهرا جون(بزرگ که شدی ازم بپرس تا بگم زهرا کیه) دلم برات یه ذره شده گلم...انشالله زودتر مامان تعطیل شن تا تو بیای...
1 ارديبهشت 1390

شیرین کاری های ریحانه31فروردین90

سلامِ دوباره گلم: اومدم چند عکس از شیرین کاریات بذارم و برم.... مامان دستمال کاغذی بهت دادن و گفتن:ریحانه فین کن... تو هم دستمال رو گرفتی دم بینیت و هی فین کردی ...خیلی بامزه بود.کلی خندیدیم. هر کاری میکردی من اَداتو در می آوردم...تو هم واسه اینکه نشون بدی می تونی منو ضایع کنی سرتو گذاشتی رو پاهات ...منم از فرصت استفاده کردم و ازت عکس گرفتم...   رفته بودم تو آشپزخونه و داشتم نون می خوردم که یهو از راه رسیدی...منم یه تیکه نون بهت دادم و شما هم مشغول خوردن شدی...البته اینجا نون از دستت افتاده اینجا هم مشغول خوردن کِرِم مامانی... بابا ازت عکس گرفتن. دوستت دارم عسیسم. بابای ...
31 فروردين 1390

استقبال

سلام جیگر طلای آبجی: امروز اومدم طبس ...از در حیاط که وارد شدم،مامان اومدن به استقبالم ،داشتیم با هم روبوسی میکردیم که یهو دیدم در هال رو باز کردی و داری سرک میکشی وااای نمی دونی چقدر دلم واست ضعف رفت. دلم می خواست یه دوربین اونجا می بود تا اون لحظه ی شیرین رو ثبت می کردم عسیسم. از وقتی که وارد خونه شدم تایه ۱۰ دقیقه ای همش نگام میکردی و از ته دل می خندیدی ...وقتی هم که میدیدی دارم با مامان صحبت میکنم باز سعی میکردی بزور بخندی تا توجه منو به سمت خودت جلب کنی ...چقدر هم که ناز میومدی... الانم که من دارم می تایپم اومدی زیر میز کامپیوتر و هی با خودت حرف می زنی و با یه جملات نامفهومی منو صدا می زنی... خیلی دوستت دارم گلم......
31 فروردين 1390

آلبوم عکس

سلام گل نازم: می دونی چقدر دلم برات تنگ شده؟؟؟ انشالله فردا میام پیشت ....خیلی دوستت دارم گلی...   چند تا عکس برات می زارم از ماه های اول به دنیا اومدنت... این عکس مال اول های به دنیا اومدنته...همه میومدن دیدنت ...اردیبهشت ماه بود...ببین چه ناز خوابیدی آب هویــــــــــــــــــــج اینم مال خرداد ماهه...از بس بوست میکردیم صورتت پر از دونه شده بود...     اینجا خونه ی منه...داداش علی اومده بود و کنارت خوابیده بود. ..هر چی بهش می گفتیم پاشو بچه رو خفه کردی...گوش نمی داد... ببین چه ژست جالبی گرفتی...عینهو آدم بزرگا... ...
30 فروردين 1390