ریحانه ساداتریحانه سادات، تا این لحظه: 14 سال و 24 روز سن داره

ღریحانه با طعم عسلღ

عمو باقر

سلام شیرین عسل: دیروز بابایی رفتن دنبالت و آوردنت خونه...کلی با هم بازی کردیم....کلی هم عکس گرفتیم... ظهر هم رفتیم سر خاک عمو باقر...۲بهمن۸۹ فوت کردند...وقتی تو ۱۰ ماهت بود. عمو باقر عموی آخری بود که با زن و بچش تو روستای خور از توابع بیرجند زندگی میکرد...خانمش ۴ماهه حامله بود که عموی ۳۵ ساله ی ما به سوی خدا پر کشید...البته یه دختر ۱۱ساله هم به اسم معصومه داره...همه دوستش داشتیم..کلی جمعیت اومدن پُرسه..همه ضجه می زدند...هیچ کس باورش نمی شد که عمو فوت کرده...توی نیروی انتظامی کار می کرد..از سرکار که بر میگشته میره زیر تریلی... خوشگل آبجی نمی خوام با این حرفها ناراحتت کنم...ولی دوست دارم که بدونی... عمو تو رو خیلی دوست داشت ...خی...
2 ارديبهشت 1390

پیشم نیستی

سلام گلم: من دیشب خونه ی عمه خوابیدم،صبح که اومدم دیدم نیستی.چون مامانی می خواست بره سرکار...شما رو برده پیش زهرا جون(بزرگ که شدی ازم بپرس تا بگم زهرا کیه) دلم برات یه ذره شده گلم...انشالله زودتر مامان تعطیل شن تا تو بیای...
1 ارديبهشت 1390

شیرین کاری های ریحانه31فروردین90

سلامِ دوباره گلم: اومدم چند عکس از شیرین کاریات بذارم و برم.... مامان دستمال کاغذی بهت دادن و گفتن:ریحانه فین کن... تو هم دستمال رو گرفتی دم بینیت و هی فین کردی ...خیلی بامزه بود.کلی خندیدیم. هر کاری میکردی من اَداتو در می آوردم...تو هم واسه اینکه نشون بدی می تونی منو ضایع کنی سرتو گذاشتی رو پاهات ...منم از فرصت استفاده کردم و ازت عکس گرفتم...   رفته بودم تو آشپزخونه و داشتم نون می خوردم که یهو از راه رسیدی...منم یه تیکه نون بهت دادم و شما هم مشغول خوردن شدی...البته اینجا نون از دستت افتاده اینجا هم مشغول خوردن کِرِم مامانی... بابا ازت عکس گرفتن. دوستت دارم عسیسم. بابای ...
31 فروردين 1390

استقبال

سلام جیگر طلای آبجی: امروز اومدم طبس ...از در حیاط که وارد شدم،مامان اومدن به استقبالم ،داشتیم با هم روبوسی میکردیم که یهو دیدم در هال رو باز کردی و داری سرک میکشی وااای نمی دونی چقدر دلم واست ضعف رفت. دلم می خواست یه دوربین اونجا می بود تا اون لحظه ی شیرین رو ثبت می کردم عسیسم. از وقتی که وارد خونه شدم تایه ۱۰ دقیقه ای همش نگام میکردی و از ته دل می خندیدی ...وقتی هم که میدیدی دارم با مامان صحبت میکنم باز سعی میکردی بزور بخندی تا توجه منو به سمت خودت جلب کنی ...چقدر هم که ناز میومدی... الانم که من دارم می تایپم اومدی زیر میز کامپیوتر و هی با خودت حرف می زنی و با یه جملات نامفهومی منو صدا می زنی... خیلی دوستت دارم گلم......
31 فروردين 1390

آلبوم عکس

سلام گل نازم: می دونی چقدر دلم برات تنگ شده؟؟؟ انشالله فردا میام پیشت ....خیلی دوستت دارم گلی...   چند تا عکس برات می زارم از ماه های اول به دنیا اومدنت... این عکس مال اول های به دنیا اومدنته...همه میومدن دیدنت ...اردیبهشت ماه بود...ببین چه ناز خوابیدی آب هویــــــــــــــــــــج اینم مال خرداد ماهه...از بس بوست میکردیم صورتت پر از دونه شده بود...     اینجا خونه ی منه...داداش علی اومده بود و کنارت خوابیده بود. ..هر چی بهش می گفتیم پاشو بچه رو خفه کردی...گوش نمی داد... ببین چه ژست جالبی گرفتی...عینهو آدم بزرگا... ...
30 فروردين 1390

امروز ریحانه کوشولو یک ساله میشه

سلام: امروز تولد ریحانه،خواهر خوشملمه... ممنون از همه اونایی که ابراز لطف کردند... ولی چون  با ایام فاطمیه مصادف شده...بهتر دیدم که شلوغش نکنم...فقط خواستم توی وبلاگش این روز ثبت بشه...تا بزرگ که شد ببینه.... طفلی امروز گوشش باد کرده...دفترچه بیمش هم گم شده...نمی دونم مامان و بابا بالاخره بردنش دکتر یا نه...دلم برای دیدنش یه ذره شده... ...
28 فروردين 1390

فردا همه دعوتین...

سلام: فردا تولد ریحانه کوچولومونه...همه دعوتین اما چون به روایتی با ایام شهادت خانم فاطمه زهرا(س)یکی شده...خیلی شلوغش نمی کنم... فقط در حد تبریک...انشالله مفصل ترش بعد از ایام شهادت....   دلاتون آرووووم   ...
28 فروردين 1390