اندر احوالات ریحانه جیگر
ریحانه جونم سلام:
امروز اومدم بازم از شیطنت ها و شیرین کاری هات بنویسم...
عرض به خدمتتون که حســــــــــــــــابی زدی تو خط کنجکاوی...میخوای همه چی رو از خود کنی....
مثل بابای ستایش دستات رو به طرف پایین میگیری و میگی: اُبداد(افتاد)
عینک دوی به چشمت می زنی و بعد از چند بار مامان مامان گفتن،وقتی مامانی نگاهت میکنن میگی: هه .و اشاره به چشمات میکنی...(منظورت اینه که ببین چه خوشمل شدم...)
هر وقت ازت می پرسیم اسمت چیه،با یه لحن شیرین و خاصی میگی: زَرا (زهرا) ... فکر کنم باید به فکر یه شناسنامه ی جدید برات باشیم.
چند روزی بود که سرما خورده بودی و نفست بالا نمیومد..آخه بینیت کیپ شده بود...همش نق می زدی و گریه میکردی.
رفتیم با هم چند روز پیش مشهد...سفر خوبی بود...
علاوه بر زیارت جاهای خوب دیگه ای هم رفتیم.
خونه ی خاله ملیحه. عمو سید ابراهیم(عموی مامان).آقا رضا رئیسی.
قلعه ی سحر آمیز هم رفتیم به اتفاق خاله ملیحه(آبجی مامان) و دو تا بچه هاش.ملیکا و امیر رضا.
خیلی بهت خوش گذشت،تا جایی که تونستی پیاده روی کردی.سوار چند تا از اسباب بازی ها هم شدی که بعدا برات عکساشو میزارم.
کلا سفر خوبی بود....خوش گذشت...
دوستت دارم عزیزک آبجی...